امام علی علیه السلام از پیامبر اکرم (ص) نقل فرمود که :
هیچ مؤمنى نیست که ماه رمضان را فقط به حساب خدا روزه بگیرد، مگر آنکه
خداى تبــارک و تعــــالى هفتخصلت را بـــــراى او واجب و لازم گـــــــرداند:
1- هر چه حرام در پیکرش باشد محو و ذوب گرداند.
2- به سمتخداى عزوجل نزدیک مىشود.
3- (با روزه خویش) خطاى پدرش حضرت آدم را مىپوشاند.
4- خداوند لحظات جان کندن را بر وى آسان گرداند.
5- از گرسنگى و تشنگى روز قیامت در امان خواهد بود.
6- خداى عزوجل از خوراکیهاى لذیذ بهشتى او را نصیب دهد.
7- خداى و عزوجل برائت و بیزارى از آتش دوزخ را به او عطا فرماید.
(پرسش کننده در این حدیث مفصل، عالم یهودى بود) که عرض کـــرد راست گفتى اى محمد.
خصال شیخ صدوق، ص 386.
امام رضا(علیه السلام) در فلسفه و دلائل وجوب روزه مىفرماید:
همــانــا (مردم) مــــامور بـه روزه شدند تا بشناسند درد و ناگواریهاى گرسنگى
و تشنگى را، و آنگــــــاه استدلال کنند بر سختیهـــاى گرسنگى و تشنگى و فقر
آخـــرت، که پیــــامبر صلى الله علیه و آله در خطبه شعبـــانیه مــــىفــــــرمود:
و اذکروا بجوعکم و عطشکم جوع یوم القیمة و عطشة، یــــاد آورید از گرسنگى
و تشنگى روزه داریتان گرسنگیها و تشنگیهاى روز قیامت را، که این یادآورى
انسان را به فکر تدارک قیامت مىاندازد که تــــا سعى کند، جد و جهد بیشترى در
کسب رضاى خداوند و کمک به مخلوق ضعیفش بنماید و آنان را از امکانات مادى
و غیر مادى خویش بهرهمند سازد.
وسائل الشیعه، ج 7، ص 4.
یا لطیف
اول یه روایت :
امام علی که سلام بر او باد سخنی دارند که :
الایثار اعلی الایمان
مقدم داشتن دیگران بر خود ، بلندترین درجات ایمان است .
که این سخن در غررالحکم ، جلد اول ، ص 32 نقل شده است.
*****************************************************
و اما حکایت :
دوستی تعریف می کرد در زمــــان جنگ جــــــوانی را در جبــهه ملاقات کرد.
این جوون اسمش : علی بود
فامیلشم میخواین : دُرعلی بود.
آره شهید علی دُرعلی ...
می گفت این علی آقــــا که روحش شـــاد بـــــاد ، هم زن داشت هم دو تا بچه.
یه دختر 6 ساله داشت و یک پسر نوزاد . جانبـــاز هم بود امـــــا بــــازم دست
از جبهه بر نمیداشت ...
خلاصه از دلاوری و مردونگی و ایثـــار این علی آقـــــا خیلی تعریف میکرد...
می گفت تـــو جبهه شلواری ، پوتینی یـــــا ... از تدارکات می گرفت و می دید
کس دیگه ای می خوادش صبر نمی کرد و دو دستی هـــدیه می داد بـــه طرف
از دلاوری اش زیاد می گفت . می گفت یه شب رفته بودیم یه عملــیات تخریب
جاده انجام بدیم . اون شب یکی از بچه هـــا یــــادش رفـــته بود کلاه خودش را
برداره . وقت انفجــــار بــــارون سنگ از آسمون شروع به باریدن کرد . این
علی آقــــا ســـر اون دوستش را گرفت و آورد زیـــــر کمرش و همه سنگ ها
بجای خوردن تو سر اون بنده خــــدا می ریخت روی کمر علی آقا و حســـابی
داغونش کرد ...
میگفت اون سحری که عـــراق حمله کرد جزیره مجنون را بگیره و با استفاده
از شیمیــــایی اونم سحرگاه همه را غافلگیر کرد ، همه برو بچه هـــا مـــــاسک
داشتند الا مسئول تدارکات که به همه مـــــاسک داده بود امـــا خودش برنداشته
بود . اتفاقا سربـــاز وظیفه بود .وقتی شیمیــایی زدند این سربـــاز شروع کرد
به گریه و ناله که من مـــاسک ندارم ... همه فقط نگـــاهش می کردند امـــا یکی
بود که فقط نگاهش نکرد بلکه ماسکش را درآورد و داد به اون ... می گفت اون
یه نفر شهید علی در علی بود...
می گفت علی برای اینکه بقیه نفـــهمند ایثــــار کرده خنـــده می کرد و می گفت
شیمیــــایی کجا بود ؟ و رفت آب خورد و بصورتش زد و ... ناگــــاه همه دیدند
که ((علی در علی)) نــقش بر زمین شد ... شیمیایی کــار خودش را کرده بود.
از ایثارگری های این شهید بزرگوار زیاد میگفت امـــــا من بهمین بسنده کردم
این روحیه ایثار یکی از جوانمردان این خطه بود ...
حالا ما کجائیم ؟
چقدر حاضریم برای یک انسان دیگه ایثار کنیم؟
چقدر حاضریم از خود گذشتگی داشته باشیم؟
اصلا حاضریم با خدا معامله کنیم؟
یا نه ما فقط با سود نقد معامله میکنیم؟
برو بچه های جبهه و جنگ هرکدومشون اهل ایثار و گذشت و فــــداکاری بودند
معمولا دیگه برنگشتند . با خدا معامله کردند و رفتند ....
اگه می خواهیم بهـــشون برسیم خیلی سخت نیست از همین گذشت هــای کوچک
شروع کنیم ....
پیشاپیش میلاد یوسف زهرا حضرت مهدی موعود (عج) را خدمت همه دوستان
تبریک میگم . الهی همه سربازش بشیم ...
حضرت عیسی علیه السلام از صحرایی می گذشت . در بین راه به صومعه ی یکی
از رهبانــــان رسید و بــا او مشغول صحبت شد . در این هنگام جوانی که در میان
مردم به ارتکاب اعمـــال زشت و نــــاروا مشـــهور بود خواست از آنجا عبور کند.
وقتی چشم آن جوان گناهکار به حضرت عیسی و آن عــــــابد افتاد ، پـــایش سست
شد و از رفتن باز ماند .همان جا ایستاد و گفت : خدایا ! من از کردار زشت خویش
شرمنده ام . اکـنون اگر پیامبر تو، مرا ببیند و مرا مورد عتاب و سرزنش قرار دهد
چه کنم ؟ عذرم را بپذیر و آبـــــرویم را حفظ کن !
در همان لحظه ، چشم عــابد بر آن جوان شرمسار افتاد . سرش را به سوی آسمان
بلند کرد و گفت :
خدایا ! مرا در قیامت با این جوان زشتکار محشور مکن !
خدای تعالی به پیامبرش عیسی وحی فرمود: به این عابد بگوی ما دعــــای تو را
مستجاب کردیم و تـــو را با این جـــــوان محشور نمی کنیم . چـــه او به واسطه ی
ندامت و پشیمانی که در او حـاصل شد ، بهشتی است و تـــو به خاطر این غرور و
خودبینی ، جهنمی شدی !
خزینه الجواهر - علامه نهاوندی
امام علی علیه السلام هم میفرمایند : گناهی که تو را نزد خداوند زشت نماید . بهتر
از کـار نیکی است که موجب عجب و خود پسندی ات شود .
نهج البلاغه - ص 36
پس یادم باشه ، یادت باشه ، غرور و خودبینی و عجب مــــا رو نگیره و به چشم
حقارت در هیچکس نگاه نکنیم و همیشه خودمون را از دیگران کوچکتر و گناهکارتر
بدونیم تا یه وقت پشیمون نشیم عزیز جان ...
امام صادق علیه السلام :
هرکس گرفتاری مومنی را که در سختی افتاده رفع کند ، خدا حوائج دنیا و آخرتش را آسان کند.
اصول کافی ، ج 3
*************
مردی پارسا ، از نیک مردان روزگار ، روزی تنها پول موجود در خانه را برداشت و به بازار شد تا
خوراک بخرد.دو مرد را دید با هم گلاویز شده اند و مشغول دعوا و جدال و خصومت هستند .
به آنها گفت : جدال و دعوای شما برای چیست ؟
گفتند : بخاطر مقداری پول !
مرد پارسا پول خود را که اتفاقا به اندازه مقدار مورد نزاع بود به ایشان بخشید و بین آنها آشتی برقرار
کرد . سپس به خانه شد و قصه را برای همسرش تعریف کرد .
همسر گفت : خوب کردی ، درست کردی ، صواب کردی ...!
سپس در همه خانه گشت تا چیزی برای فروش پیدا کند . ریسمانی در خانه بود آنــــرا به مــــــرد داد تا
آنرا بفروشد و غذایی تهیه کند .
آن مرد ریسمان را به بازار برد اما هیچکس آنرا نخرید . هنگام برگشت به خانه مردی را دید که مـــاهی
می فروشد و کسی ماهی او را نمیخرد. گفت : ای دوست! ماهی تو را کسی نمیخرد و ریسمـــان من را
هم ! چطور می بینی که با یکدیگر معامله ای انجام دهیم ؟ مرد ماهی فروش قبول کرد.
ریسمان به مرد داد و ماهی را گرفت و بسمت خانه روان شد .
چون شکم ماهی را شکافتند مروارید بزرگ و پر بهائی از آن بیرون آمد !
مروارید را به بازار بردند و آنرا به صدها هزار درهم فروختند ! ...
و از برکت آن مال زندگی توام با خداپرستی و فروتنی و نیکوکاری میگذراندند ....
روزی سائلی بر در خانه ی آنها آمد و گفت : مردی درمانده و فقیرم ، همسر و فرزندانی نزار و پریشـان
دارم با من مدارا و مهربانی کنید .
زن به مردش نگریست و گفت : به خدا قسم همین حال را ما داشتیم تا خداوند به ما نعمت داد و آســـانی و
آسایش بخشید. شکر آن است که این نعمت موجود را با این فقیر تقسیم کنیم .
پس آن را دو بخش کردند و یکی را به فقیر دادند . فقیر مال را گرفت و کمی دور شد . ســـپس برگشت و
گفت : من فقیر نیستم ! من فرستاده ی خدا هستم به سمت شما ! خداوند شما را آزمایش کـــــرد . در وفـور
نعمت شکر کردید و در پریشانی صبر نمودید . پس در دنیا شما را بی نیاز کرد و در آخــــرت آن ببینید که
هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به خاطر کسی هم نگذشته باشد ... !
کشف الاسرار - میبدی
************************************
چرا با آنکه معامله با خدا فقط سود است و سود و هیچ زیان و پشیمانی ندارد باز از این معامله طفره میریم
چرا توکل نداریم که با خدا معامله کنیم . اکثر معامله های دنیوی با تنش و اضطراب همراه است اما معامله
با خدا چنین نیست پس چرا از آن استفاده نمیکنیم ؟ همه ما میدانیم که خــداوند در قــــرآن کریم به صراحت
در باره قرض الحسنه و معامله با خدا سخن گفته است . اما دل نمیکنیم اینکار را انجام دهیم . چرا؟
شما بگید چرا ؟
مولا علی علیه السلام میفرماید :
آدمی به گفتارش سنجیده می شود ، به رفتارش ارزیابی می گردد.
پس چیزی بگو که کفه سخنت سنگین شود و کاری کن که قیمت رفتارت بالا رود . الحدیث - جلد دوم - ص 126
***********************************
گویند به دیار ((ری)) ، زنی پادشاه بود که او را سیده می گفتند . سیده زنی بود پاکدامن و پرهیزگـــار و با کفایت .
این زن ، سی و چند سال پادشاهی کرد تا آن که سلطان محمود غزنوی به ری رسولی فرستـــاد و به ســـیده گفت :
باید که پادشاهی مرا به رسمیت بشناسی و سرزمین خود را جزء قلمرو پادشاهی من بدانی و ســکه به نام من بزنی
و مالیات مرا بپذیری ، وگرنه بیایم و سرزمین تو را بستانم و تو را نیست گردانم ...
سیده به قاصد گفت : سلطان محمود را بگوی که سیده ، محمود را پادشاهی عاقل می داند که او را با جنگ به زنی
شایسته نباشد. اما اگر به جنگ من بیاید ، خدای می داند که من نخواهم گریخت و برای جنگ آماده ام !
زیرا که جنگ ، از دو حال بیرون نیست ، یعنی که از دو لشکر ، یکی شکست می خورد ، حـــال اگر من ، محمود
را شکست دهم ، به همه عالم نویسم که سلطانی را شکستم که صد پادشاه را شکسته است! امــــا اگر او مرا شکست
دهد ، چه تواند نوشت ؟! نویسد که زنی را شکست دادم؟!
بدین سخن ، تا وی زنده بود ، سلطان محمود ، قصد ری نکرد . (قابوسنامه . عنصر المعالی )
شجاعت ، کیاست ، سیاست ، کفایت ، پاکدامنی و پرهیزگاری این پادشاه زن ایرانی به مـــا درسهای زیادی می دهد...
نظر شما چیه ؟