الهی !
نور تو چراغ معرفت بیفروخت ، دل من افزونی است .
گواهی نو ، تر جمانی من بکردند ، ندای من افزونی است .
قرب تو ، چراغ وجد بیفروخت ، همت من افزونی است .
بود تو کار من راست کرد ، بود من افزونی است .
الهی !
از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا ؟ و از بود تو همه عطاست و وفا !
ای به بر پیدا و به کرم هویدا ! نا کرده گیر کرد رهی .
و آن کن که از تو سزا .
الهی !
نام تو ما را جواز و مهر تو ما را جهاز .
الهی !
شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان .
فضل تو ما را لوا ، و کنف تو ما را ماوی !
الهی !
ضعیفان را پناهی ، قاصدان را بر سر راهی ،
مومنان را گواهی ، چه بود که افزایی و نکاهی ؟
الهی !
چه عزیز است او که تو او را خواهی ! ور بگریزد ، او را در راه ، آیی.
طوبی آن کس را که : تو او رایی ! آیا که : تا از ما خود که رایی ؟
بازم یه جمعه دیگه ....
امروزم خیلی دلتنگم ، دلتنگ آقامون
اما اتفاقی که امروز افتاد خیلی مرا تکان داد . نمی دانم چرا ؟
دیشب رو خیلی دیر خوابیدم ، مهمونی بودیم و همین مزید برعلت بود . خوابهای پریشانی می دیدم خواب می دیدم کنکور دارم و دیر رسیدم
نمی دانم شاید یه جورایی دلم شور کنکوریها رو می زد . خواب می دیدم راه نفسم گرفته و باز نمی شه داشتم خفه می شدم . خواب مادر بزرگم
رو دیدم که داشت می خندید آخه بعد از چند وقت دیشبم براش فاتحه خوندم . نمی دونم چی شد که صبح با صدای داد خودم از خواب بیدار شدم .
یه جورایی توی دلم خالی بود . خودم رو مشغول به کار کردم که تلفن زنگ زد .یک آشنا بود که گفت مامانش اینها توی راه مشهد تصادف کردند
بعد هم خبر فوت مامانش را داد . خیلی ناراحت شدم چون خانم خیلی مهربونی بود . هنوز تصویر خندیدنش توی ذهنم است . همین دیروزعصر
بود که براش پیامک دادم که برای شادی روح فرستنده و گیرنده پیام فاتحه و پنج صلوات و حالا خودش رفت . هنوز باورم نمی شه خدا کند که
خبر اشتباهی باشد خداکند که این هم خواب باشد . یادم می یاد یکبار گفت خدا دو تا بچه خوب به من داده که به دنیایی عوضشان نمکنم . یادم می یاد همین سه شنبه قبل برام نوشت روزت مبارک آخ که چقدر دنیا بی معرفته نمیدانم چی بگم از صبح که این خبر را شنیدم حالم دست خودم نیست .
شاید این تلنگری باشد برای من و شما که مرگ سراغ همه می یاد و پیر و جوان ، فقیر و دارا ، زیبا و زشت ندارد . بالاخره می یاد .
یادم می یاد چند وقت پیش چقدر تلاش می کرد که بتواند جهیزیه برای یه بنده خدا تهیه کنه . اینها رو که می گم فکر نکنید سنش زیاد بود نه شاید
هنوز به چهل نرسیده بود . راستی شنیدم که اگر کسی در راه زیارت کشته بشود شهید است ، نمی دانم اینم یه جوری دیگه .
از همه دوستان می خواهم که برای پدر و مادرش دعای صبر کنند همچنین برای همسر و فرزندانش. برای شادی روح عزیزش صلوات .
و این هم دو حکایت زیبا ازشاعر گرانقدر سعدی شیرازی
حکایت 1
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحبدلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی
و بخفتی بسیار از این فاضل تر بودی
اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن که پری از طعـــــام تابینی
حکایت 2
عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده نعهم الله علی حده و به حجت با او بس نیامده سپر بینداخت و برگشت . کسی گفتش تو
را با چندین فضل و ادب که داری با بی دینی حجت نماند گفت علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ و او بدین ها معتقد نیسـت و
نمی شنود مرا شنیدن کفر او به چه کار می آید .
آنکس که به قرآن و خبر زو نرهی آن است جوابش که جوابش ندهی
تقدیم به تو ....
آری به تو ای بانوی بانوان
سالار پرشکوه اندیشمندان و شایستگان
ای محبوبه ی خدا و پیامبر
ای مام گرانمایه ی پدر
ای مادر والای امامت راستین
ای قامت بر افراشته ی شهامت
ای سنبل زیبای شرافت
ای نمونه ی جاودانه انسانیت
ای آیینه ی تمام نمای حقیقت
ای تجسم راستین شریعت
ای راز و رمز آفرینش
ای الگوی همیشه جاوید راه رهایی
ای تجلیگاه ارزشهای والای انسانی
آری به تو تقدیم می دارم .
به تو که چشمه ساران دانش و بینش از شاخسار وجودت جاری بود .
به تو که گوهر ایمان و مروارید عفاف و هنر عملکرد شایسته و بایسته در زندگی ات موج می زد .
به تو که کفه ی شخصیت زن را در ترازوی تاریخ وزن و قدر و شکوه و منزلت بخشیدی .
به تو که یکتا پرستی و عشق به خدا و مردم خواهی و بشر دوستی و آرامش و امنیت انسانها برنامه ی زندگی ات بود .
آری به تو تقدیم می دارم .
به تو که همچون چشمه ی جوشان می جوشیدی .
بسان اقیانوس مواج می خروشیدی .
همانند آبشارهای ریزان نیرو و حرکت پدید می آوردی .
همانند آفتاب بلند می تابیدی و کوه آسا استوار و سر افراز سر بر آسمان فضیلت ها و ارزش می سائیدی .
و چون خورشید فروزان همه را از انوار درخشان و طلایی بهره ور می ساختی و همانند ماه نظاره گر و نگران روند جامعه و تاریخ بودی .
آری به تو تقدیم می دارم . به تو .....
چه انتظار غریبی !
تو بین منتظران هم
عزیز من چه غریبی !
عجیبتر که چه آسان
نبودنت شده عادت ، چه
بی خیال نشستیم نه کوششی نه وفایی ،
فقط نشسته و گفتیم :
خدا کند که بیایی ......
الهی !
گاه می گویی که فرود آی و گاه می گویی که گریز !
گاه فرمایی که بیا و گاه گویی که پرهیز !