ميخانه را نبستند....جام مرا شکستند....
ديگر هواي يارم بر دل گذر ندارد
آن کس که همنشين من بوده يک زماني...
ديگر ز من بريده ،بر من نظرندارد
يک آرزو به غير از اذن سفر ندارم
بر درد غربته من دارو اثر ندارد