زندگی رسم خوشایندی است .
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،
پرشی دارد اندازه ی عشق .
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود . زندگی جذبه ی دستی است که می چیند .
زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .
زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .
زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است .
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد . زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد .
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست .
خبر رفتن موشک به فضا ، لمس تنهایی ماه ،
زندگی شستن یک بشقاب است .
زندگی یافتن سکه ی دهشاهی در جوی خیابان است .
زندگی مجذور آینه است .
زندگی گل به توان ابدیت ،
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما ،
زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست .
هر کجا هستم ، باشم ،
آسمان مال من است .
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .
مرض حسد از جمله امراض مهلکه نفس است . پس در صدد معالجه آن بر آی . علاج امراض نفسانیه ، به معجون علم و عمل است .
اما علمی که نافع است از برای این مرض ، آن است که اول تامل در بی ثباتی دنیا و فنایی این عاریت سرا نمایی . و یاد مرگ خود و
محسود کنی و و بدانی که این چند روزه دنیا را قابلیت آن نیست که به واسطه آن ، حسد بر بندگان خدا بری .
دنیی آنقدر ندارد که بر آن رشک برند ای برادر که نه محسود بماند نه حسود
تا چشم بر هم زنی حسود و حاسد در خاک پوسیده و فاسد گردیده اند ، و نام ایشان از صفحه روزگار محو شده و در آن عالم به کار
خود در مانده اند .
آخر همه کدورت گلچین و باغبان گردد بدل به صلح چو فصل خزان شود
و بعد از آن به تحقیق بدان که حسد تو بر کسی ، باعث ضرر دین و دنیای تو می شود . و به آن کس مطلقا ضرری نمی رسد ، بلکه
نفع دنیا و آخرت به او عاید می گردد .
و اما اینکه از حسد داشتن ، ضرر دینی به او حاسد می رسد ، خود امری ظاهر و روشن است ، زیرا که این صفت همچنان که گذشت،
آدمی را به عذاب الهی گرفتار می کند . علاوه بر این حاسد ، خشمناک است به قضای پروردگار ، و کراهت دارد عطای آفریدگار را ، که
به بندگان خود قسمت فرموده . و چنین پندارد که افعال او درست نیست و به طریقه عدالت رفتار نکرده . و این مقتضای ضدیت و عناد با
خالق عباد است . و اصل توحید و ایمان به واسطه این ، فاسد می گردد ، چه جای آنکه ضرر به آنها رساند .
بر گرفته از کتاب معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقی
باز هم جمعه ای دیگر آمد و رفت و عزیز دلمان نیامد . چقدر جمعه ها سوزناک و دلگیر است خصوصا این جمعه که با شب شهادت فاطمه زهرا ( س ) مقارن گشته است . چقدر سخت که انسان عزیزی را از دست بدهد چه خواسته که آن عزیز مادر چهار کودک که بزرگترینشان 8 ساله است ، باشد . چقدر سخت است که به این کودکان بفهمانی که دیگر هیچ صبحی با بوسه مادر از خواب بیدار نمی شوید . چقدر سخت است به آنها بگویی بیایند و آخرین وداع را با مادرتان داشته باشید . چقدر سخت است که نداشته باشیش ... چه صبور است حضرت علی ( ع ) و چه خوب صبر را به دخترش آموخت . نمی دانم به دوستدارانش چه بگویم جز تسلیت .
لحظات آخرین فرا رسید و از پی آن ، شرایط پروتز روح ملکوتی برترین بانوی جهان هستی فراهم آمد . لحظاتی چشمان پر فروغ و حق نگر خویش را روی هم نهاد ... و آنگاه گشود و فرمود سلام بر تو ای دریافت دارنده ی جانها به فرمان خدا ، هر چه زودتر روح مرا از این تن خاکی و زمینی برگیر اما آزرده ام مساز . به سوی تو روانم ای پروردگار پر مهر ، نه به سوی آتش . و سپس پلک دیدگان را به روی هم نهاد ... و دریغ و درد که ریحانه ی پیامبر جهان را بدرود گفت .
اگر خواهی که خود را بشناسی ، بدان که هر کسی را از دو چیز آفریده اند یکی این بدن ظاهر ، که آن را تن گویند ، و مرکب است از گوشت و پوست و استخوان و رگ و پی و غیر اینها . و اینها از جنس مخلوقات همین عالم محسوس است ، که عالم جسمانیات است . و اصل آن مرکب عناصر چهار گانه خاک ، آب ، باد ، و آتش است و آن را به همین چشم ظاهری می توان دید .
دیگری نفس است که آن را روح و جان و عقل ودل نیز می گویند و آن جوهری مجرد است از عالم ملکوت ، و گوهری است بس عزیز از جنس فرشتگان و درّی است بس گرانمایه از مجردات که خداوند به قدرت کامل خود ربطی میان این و آن بدن ظاهری قرار داده و نفس را به قید علاقه این بدن ، محبوس در زندان تن کرده است تا وقتی معین و اجلی موعود ، که قطع علاقه نفس از بدن می شود رجوع به عالم خود می کند .
آنچه خواندید فرازی از کتاب معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقی می باشد . کتاب خوبی است پیشنهاد می کنم اگر اهل مطالعه هستید گاهی که از خیلی چیزهای روزگار ناراحت می شوید سری به این کتاب پر بها بزنید . چنانکه از محضر آیه الله بهجت سوال شد : برنامه ای جهت سلوک مرحمت فرمایید : ایشان فرمودند: روزانه نصف صفحه از کتاب شریف معراج السعاده را بخوانید و بدان عمل کنید .
همه ما با نام کتاب تذکره الاولیاء عطار آشنا هستیم . سر گذشت بزرگانی را در این کتاب مشاهده می کنیم که ما را سخت شگفت زده می کند که ما کجا هستیم و آنها کجا بوده اند و به کجا رسیدند . حال می خواهم سر گذشت زنی را بازگو کنم که در این کتاب بزرگ نامش جلوتر از بسیاری از مردان آمده است .
رابعه عدویه رحمه الله علیه هنگامی که زاده شد ، شب بود و در خانه ی پدرش لباسی پیدا نمی شد که کودک را درون او بپیچند و چون رابعه دختر چهارم این خانواده بود وی را به این نام خواندند . شبی که به دنیا آمد مادرش به پدر رابعه گفت برو و از همسایه چراغی بگیر و پدر چون عهد کرده بود که از هیچ مخلوق خدا چیزی نخواهد رفت و بازگشت و گفت خوابیده اند و شب با ناراحتی خوابید در خواب پیغمبر را دید که فرمودند ناراحت نباش این دختر سیده و بزرگواری است که هفتاد هزار بنده ی من در شفاعت او باشد و به خواست او بخشیده شود . برو پیش عیسی رادان امیر شهر بصره ، و به او بگو به همان نشانی که هر شب صد بار برمن صلوات می فرستی و هر شب جمعه چهارصد بار ، و این شب جمعه فراموش کردی چهار صد دینار زر به تو بدهد . عیسی چون این را شنید چهار صد دینار زر به پدر رابعه داد و به شکرانه این خواب ده هزار درم نیز صدقه دادند .
نقل است که دو شیخ به زیارت رابعه آمده بودند و گرسنه بودند . رابعه دو عدد نان پیش آنها نهاد تا بخورند ناگهان فقیری آواز داد و رابعه آن دو نان از جلوی آنها برداشت و به فقیر داد . آنها تعجب کردند همان لحظه کنیزکی آمد ، نانی گرم آورد و گفت بانوی من فرستاده است . رابعه نانها را شمرد هجده عدد بود . گفت باز گرد که اشتباه کرده ای گفت : اشتباه نیست . رابعه گفت : اشتباه کرده ای برگرد . کنیزک نان را پیش بانوی خود برد و حکایت را گفت . آن زن دو نان دیگر اضافه کرد و دوباره فرستاد رابعه شمرد بیست تا بود آنها را گرفت و پیش دو شیخ گذاشت . آن دو نفر تعجب کردند و علت را پرسیدند . وی گفت هنگامی که شما آمدید فهمیدم که گرسنه هستید دو عدد نان بیشتر نداشتم آوردم که بخورید . فقیری آمد به او دادم . آهسته از خدا خواستم و گفتم خدایا تو خودت فرمودی اگر یکی ببخشی ده برابر به تو می دهم و نان را با ایمان به این کار از پیش شما برداشتم . همان لحظه آن کنیزک نان آورد شمردم هیجده عدد بود فهمیدم یا دو تا برداشته یا اشتباه کرده اند بر گرداندم تا بیست عدد کرد و دوباره آورد .
این زن حکایتهای جالبی دارد و بهتر است که خودتان آن را بخوانید و ایمان به دل بیاورید نه به زبان که خدا خودش راه را باز گذاشته است ...