باز هم جمعه ای دیگر آمد و رفت و عزیز دلمان نیامد . چقدر جمعه ها سوزناک و دلگیر است خصوصا این جمعه که با شب شهادت فاطمه زهرا ( س ) مقارن گشته است . چقدر سخت که انسان عزیزی را از دست بدهد چه خواسته که آن عزیز مادر چهار کودک که بزرگترینشان 8 ساله است ، باشد . چقدر سخت است که به این کودکان بفهمانی که دیگر هیچ صبحی با بوسه مادر از خواب بیدار نمی شوید . چقدر سخت است به آنها بگویی بیایند و آخرین وداع را با مادرتان داشته باشید . چقدر سخت است که نداشته باشیش ... چه صبور است حضرت علی ( ع ) و چه خوب صبر را به دخترش آموخت . نمی دانم به دوستدارانش چه بگویم جز تسلیت .
لحظات آخرین فرا رسید و از پی آن ، شرایط پروتز روح ملکوتی برترین بانوی جهان هستی فراهم آمد . لحظاتی چشمان پر فروغ و حق نگر خویش را روی هم نهاد ... و آنگاه گشود و فرمود سلام بر تو ای دریافت دارنده ی جانها به فرمان خدا ، هر چه زودتر روح مرا از این تن خاکی و زمینی برگیر اما آزرده ام مساز . به سوی تو روانم ای پروردگار پر مهر ، نه به سوی آتش . و سپس پلک دیدگان را به روی هم نهاد ... و دریغ و درد که ریحانه ی پیامبر جهان را بدرود گفت .