و این هم دو حکایت زیبا ازشاعر گرانقدر سعدی شیرازی
حکایت 1
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحبدلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی
و بخفتی بسیار از این فاضل تر بودی
اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن که پری از طعـــــام تابینی
حکایت 2
عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده نعهم الله علی حده و به حجت با او بس نیامده سپر بینداخت و برگشت . کسی گفتش تو
را با چندین فضل و ادب که داری با بی دینی حجت نماند گفت علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ و او بدین ها معتقد نیسـت و
نمی شنود مرا شنیدن کفر او به چه کار می آید .
آنکس که به قرآن و خبر زو نرهی آن است جوابش که جوابش ندهی