السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------
اول دو روایت در مورد امام حسین(ع) بگم دلتون گرم بشه :
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند : احب الله من احب حسینا.
خدا دوست بدارد کسی را که حسین را دوست دارد.
بحارالانوار، ج 37،ص74
امام صادق علیه السلام میفرمایند :
هرگونه ناشکیبایی و گریستن مکروه است ، مگر ناشکیبایی
و گریستن بر حسین (ع).
بحارالانوار، ج 44 ، ح9
------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------
و حالا یه روایت دیگه از نهج الفصاحه در مورد برآوردن حاجت :
رسول اکرم(ص) میفرمایند :
هرکس به دنبال برآوردن حاجت برادر(خواهر) خویش باشد
خداوند در پی برآوردن حاجت اوست .
و یک حکایت هم در همین زمینه :
واقدی مورخ ، محدث ، منشی و دانشمند دربار عباسیان میگوید:
دو رفیق داشتم که یکی از آنها از سادات هاشمی بود... و رفاقت
ما سه نفر به حدی صمیمانه بود که در حقیقت یک روح بودیم اندر
سه بدن .
یکی از سالها، ایام عید، گرفتار فقر و تهیدستی شدم. همسرم
بمن گفت :من و تو میتوانیم با تمام سختیها و ناراحتیها بسازیم
ولی این بچه ها دل مرا آتش زده اند، زیرا سایر بچه ها را میبینند
که لباس نو پوشیده اند در حالی که لباس اینها کهنه و پاره است
اگر میتوانی فکری بکن و پولی به دست آور تا برای کودکان لباس
تهیه کنیم ...
در اندیشه فرو رفتم ، ولی فکرم به جایی نرسید.
آخرالامر نامه ای برای دوست هاشمی ام نوشتم و از او درخواست
کردم که آنچه برایش ممکن است به من کمک کند.
رفیقم کسه ای سر به مهر برایم فرستاد و اطلاع داد که هزار درهم
در آن موجود است . اما هنوز کیسه را نگشوده بودم که فرستاده ی
رفیق دیگرم آمد و برای او اظهار تهیدستی و در خواست کمک کرد!
من هم کیسه را باز نکرده ، برای او فرستادم ...
فردای آن روز رفیق هاشمی ام به خانه ی ما آمد و بی مقدمه گفت
به من راست بگو ، کیسه ی پولی را که دیروز برایت فرستادم چه
کردی؟!
من تمام ماجرا را برای او شرح دادم .
او لحظاتی سر به زیر انداخت و سپس گفت : دیروز که تو پیغام
دادی و از من کمک خواستی دیناری جز این کیسه نداشتم .
آن را برای تو فرستادم و برای تامین مخارج خودم نامه ای به رفیق
دیگرمان نوشتم و از او کمک خواستم . او کیسه ی سر به مهر
خودم را که برای تو فرستاده بودم! برایم فرستاد. من از دیدن آن
بسیار تعجب کردم تا اکنون که ماجرا را روشن ساختی .
واقدی میگوید : آ هزار درهم را سه نفری تقسیم کردیم و یکصد
درهم را به همسر من تسلیم کردند ، تا این که این ماجرای عجیب
به گوش خلیفه رسید . خلیفه مرا طلبید و سرگذشت ماجرا را از
من پرسید . من عین واقعه را برایش شرح دادم . او دستور داد به
هر یک از ما دوهزار دینار و به همسرم یک هزار دینار جایزه دادند!